تاب بیاور...

ساخت وبلاگ





نمی شد وسط تشییع باشی و همه ی حواست به دختر شهید نباشد. سخت بود چشم از او برداشتن.  بغل به بغل می چرخید و دلت می خواست بگویی راحتش بگذارید؛ آخر او داغدیده است. محبت زیادی هم برای او خوب نیست. وقتی می خواستند پدر را داخل قبر بگذارند مادر به اصرار دختر را آنجا نگه داشت. عقیده داشت که پدرش نمرده است بلکه شهید است و باید تاب بیاورد این چیزها را! بیشتر از رقیه که مصیبت ندیده است!!

حالا دختر آرام ایستاد و پدر را در خاک افتاده دید.  پدری  که هیچ نشان از مرگ نداشت. انگار آرام آرام باید می فهمید پدر رفته است و دیگر گردن بابایی نیست تا دست های کوچکش را دور او حلقه کند و تاب بخورد.

حالا وظیفه اش سنگین تر می شود. حالا باید خون پدر را او به دوش بکشد. با همه ی کوچکی اش!

راستی رقیه چطور تاب می آورد خون خدا را به دوش بکشد؟! جز زینب که کسی او را در آغوش نمی گرفت! از چه رو باید مقاومت می کرد. آخر کسی نبود که مصیبت را آرام آرام به او مشق کند. از مردم کوفه یا مکه؟ کدام یک حواسشان به قلب کوچک رقیه بود!!؟ چه انتظاری بود که وقتی پدر را دید تاب بیاورد...







پ.ن: این روزها خیلی ها راهی اربعین هستند. می شود خواهشی بکنم! شمایی که می روی، در مسیر کمی مثل رقیه راه برو. مصیبت زده و کتک خورده ....







سلام بر امّ وهب...
ما را در سایت سلام بر امّ وهب دنبال می کنید

برچسب : تاب بیاور,چگونه تاب بیاورم نبودنت را,چگونه تاب بیاورم, نویسنده : fehtelal1 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 16 آبان 1395 ساعت: 4:16